امیدوارم خوشتون بیاد🖤
از زبان کاگامی :
دارم میرم خونه ی مرینت تا بهم درس یاد بده من و مرینت با هم دوستای صمیمی هستیم و چون رشته ی هردومون هنر و گرافیکه بهم درس یاد میده داستان دوستی من و مرینت اینطوریه که...
فلش بک به ۶ ماه پیش:
از زبان کاگامی:
داشتم میرفتم به سمت دانشگاه و دیدم یک آقایی که حدود دوتا گوسفند بود😂😂😂
ترسیده بودم داشت میدومد سمتم میخواستم داد بزنم که یکی یه دستمالی گذاشت روی دهنم گذاشت و بیهوش شدم .
از زبان مرینت:
تو خیابون داشتم راه میرفتم که دیدم یه آقای قولچماقی یه دخترو گروگان گرفته و چون من کاراته بلد بودم سمتشون رفتم و...
میشه. لطفا سه تا لایک و سه تا کامنت بزارید؟♥️